اربعين
سوز اهل آسمان آيد به گوش
ناله صاحب زمان آيد به گوش
اربعين آمد، دلم را غم گرفت
بهر زينب عالمي ماتم گرفت
فرا رسيدن اربعين حسيني تسليت باد
یا زینب
زینب یعنی...
زینب یعنی روح در کالبد دین زینب یعنی خار در چشمان کین
زینب یعنی مظهر صبر و وقار ریشه ی دین را آورده ببار
زینب یعنی عباس زنان دشمن از ترسش ز کف داده عنان
زینب یعنی تیغ بران علی بر احرار تف (نینوا) باشد ولی
زینب یعنی نایب زهرا بتول گشته از نامردمی های شام ملول
زینب یعنی لسان گویای دین خشکانده باخطبه هایش پایه های تخت کین
زینب یعنی شیر غران و بنت شیر روبهان در چنگال وی باشند اسیر
گفت زینب:یابن مرجانه ای امیر
به خیالت من باشم اسیر
من آزادگان را می باشم امیر
لیک تو گشتی در انفاس خود اسیر
زینب یعنی داغدار هفت اخی کی بود اندر جهان مثلش سخی
ایستاده در بر شر قوم شقی کی باشد در مصائب مثلش متقی
زینب یعنی مجنون حسین یادگار فاتحان بدر و حنین
موسوی اینقدر غمگین مباش پاسخ بده
پاسخ اهل سوال را با عزم راسخ بده
یک کلام:زینب ار زینب نبود شیعه نبود شیعیان اندر جهان بیمه نبود
قصه برگ و باد ( خدا)
آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره
به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود
نیا باران...
باران زمین جای قشنگی نیست...
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که دریا جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در دام ماهیگیر می راند.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که گل در عقد زنبور است،
یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که ای باران پشیمان میشوی از آمدن،
در ناودانها گیر خواهی کرد،
پس آنگه آرزو ، خورشید ، خواهی داشت.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که اینجا جمله بازار است؛
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند،
در اینجا قدر مردم را به زر اندازه میگیرند،
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند.
نیا باران ،
نیا باران...